سلااااام
اینجا کسی مونده؟
کسی صدای منو میشنوه؟
هنوز میشه امیدوار بود؟
- بچه چوب نکن تو اون سوراخ...
نشسته بود روی صندلی چوبی و کهنهاش.
همان که قدیمیاست و یکی از پایههایش شکسته.همان وقت بود که بچهها آمده
بودند و هر کدام تکه چوبی در دست برای بیرون کشیدن زنبورها از لانهشان..
از قدیم دهان به دهان گفته بودند و گوش به گوش رسیده بود به گوش پسر اکبر
که انگار خدا فقط خلقش کرده بود برای دعوا...
یاد بابای بدبختش که
میافتاد تنش میلرزید و انقدر عصبی میشد که اگر کاردش میزدی خونش در
نمیامد. تمام این سالها صبر کرده بود که تلافی کند. گفته بود اگر این کار
را نکرد حرفهایی که سالهای پیش از به دنیا امدنش حق بود و راست... همان
حرفهایی که پشت سر نـَن آقایش میگفتند که دل مرد صاحب باغی که برایش کار
میکند را برده.
پیرمرد دست خودش نبود چوب که دست بچهها میدید
میدوید سمت خانه و پردهی رنگ و رو رفتهی آشپزخانه را میکشید و گاهی
یواشکی با دستش درزی بین پرده و پنجره درست میکرد و نیم نگاهی به بچهها
میانداخت و فوری خودش را پشت پرده قایم میکرد.
- یه مثقال گه تو شکمش نیست میخواد برینه به شمس العماره...
همه
برای این حرف صمد که خطاب به جعفر پسر همین اکبر که خدا خلقش کرده برای
دعوا میخندیدند که ترکهی چوب درخت گردو روی هوا میچرخد و میچرخد و
میچرخد و مثل زنبور وز وز میکند و یکباره مینشیند پشت سر صمد. صمد تاتی
کنان چند قدم برمیدارد و بعد هم پرت میافتد روی زمین. پیرمرد پرده را
یواشکی کنار میزند و به دعوای جعفر و صمد نگاه میکند.
- گره خر مگه با تو نیستم. گفتم چوب نکن تو سوراخ زنبورا.. یهو ریختن بیرون چه غلطی میخوای بکنی؟
اکبر
ِ هشت ساله حرف گوش نمیکرد که چوب را محکم میکوبد پس سرش و اکبر مثل
بچهای که تاتی تاتی کنان قدم برمیدارد و بعد میافتد در آغوش مادرش،
بیهوش میشود میافتد جلوی پایش ننهاش که داشته گردو میچیده... از همان
وقت که چشمش را باز میکند الکی میخندیده تا همین امروز که نه حرفهاش سر و
ته دارند و نه خندههایش بند میآید. با همین خندههایش دل دختر موسی خان
را برده بود و ثمرهی این دلبری شده بود همین بچه که حالا دست به یقه شد
بود با صمد نوهی همان مرتیکهی گردن کلفت زبان نفهم! که چشم چرانیاش باعث
شده بود که بگویند نن آقای شوهر مردهاش برای دلبری میرفت نه کار..
+ داستانکی بی ویرایش و پیرایش گذاشتم اینجا ببخشید آشفتگی اش را.. حتی حوصله باز خوانی اش را نداشتم....
حرفی بود برای این داستان، اینجا بنویسیدش لطفا « اینجا »